سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

تقویم خرداد

بهارم دخترم از خواب برخیز   شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبد آسمان همرنگ دریاست   کبود چشم تو زیبا تر از اوست بهارم، دخترم، نوروز آمد   تبسم بر رخ مردم کند گل تماشا کن تبسم های او را   تبسم کن که خود را گم کند گل بهارم، دخترم، دست طبیعت   اگر از ابرها گوهر ببارد و گر از هر گلش جوشد بهاری   بهاری از تو زیبا تر نیارد بهارم، دخت...
30 ارديبهشت 1391

سخنی با دخترم (به بهانه روز مادر )

دخترکم : آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،   اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم   اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن   یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم   برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...   وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن   وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر   وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو   وقتی پا...
27 ارديبهشت 1391

ترانه محبوب سانای

:دختر خوش ذوقم سانای هروقت سوار ماشین می شیم می خوای تا آهنگ" هایدی سویله" رو برات بزاریم  متن آهنگ را برات نوشتم نمی دونم الان که اینو می خونی بازهم به این آهنگ علاقه داری یانه . البته به نظر من این یکی از بهترین آهنگ های" ابراهیم تاتلیسس" هست. امیدوارم ابراهیم زود سلامتی شو بدست بیاره و باز با صدای گرمش مهمون خونه هامون باشه . سنی گوردوغوم زامان دیلیم ندن توتولور سنی گوردوغوم زامان گوللر الیمده کورور سنی گوردوغوم زامان حایات سانکی سون بولور گوزلرینه باخینجا دنیالار بنیم اولور سوسما گونلوم سن سویله،هایدی گونلوم سن سویله آشکیمی سئوگیلیه دردیمی سئوگیلیه هایدی سویله اونو ناسیل سئودیغیمی هایدی سویله رویالاردا گوردو...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر

    مادر... کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقدر مثل بچگیام لالاییاتو دوست دارم سادگیاتو دوست دارم خستگیاتو دوست دارم چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دوست دارم کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم   بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمرم پیشم بمون که تا ابد دنیارو با تو دوست دارم دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه   به سلامتی دو بوسه ! اولی وقتی بچه به دنیا میاد مادر میبوستش ولی بچه نمیفهمه! دومی وقتی مادر از دنیا میره و بچه میبوستش ولی دیگ...
22 ارديبهشت 1391

چند تا عکس

هفت سین شهرمون   در یکی از بازیهای کامپیوتریت پسرک کلاهی از پوست نارگیل سرش گذاشته، تو هم ایده گرفتی از پوست نارگیل برا خودت ماسک درست کردی . داشتم شام درست می کردم هی می گفتی مامان بیا بازی کنیم . بهت گفتم تو بیا آشپزخونه تا حوصله هیچ کدومون سر نره . گفتی به یه شرط می یام که اسباب بازی هامو بیاری اونجا بازی کنم. عزیزم از لوله گاز آویزون می شی و به ما می گی بشمارید ببینید من تا چند می تونم خودمو نگهدارم (نوک انگشتات روی فرش قرار می گیره ولی ما به روی خودمون نمیاریم) تا 150 می شماریم تا اینکه خسته می شی ودستتو ول می کنی وما تشویقت می کنیم چقد خوشحال می شی.  ...
20 ارديبهشت 1391

سانای در دل طبیعت بکر

چهار شنبه ٦ اردیبهشت ٩١به اتفاق بابا بهروزینا و خاله اینا رفتیم ولایت پدری من و شب را نیز ماندیم . دخترم : مشکلی که تازگی ها  باهم پیدا کردیم گیره زدن به موهات وبستن موهاته .البته از بچگی ازگیره سر و کش سر خوشت نمی اومد ولی هراز گاهی اجازه می دادی بزنم.ولی حالا مشکلمون دوتا شده چون موهات بلند شده آرایشگاه هم نمیری کوتاهشون کنی .هر وقت بیرون بریم یک ربع باید بهت التماس کنم بیا موهاتو درست کنم ولی گریه وزاریت وحرفای بابات "بزار بچه راحت باشه "باعث می شه تا بیخیال بشم. در جستجوی موش صحرایی   روزگاری در این محل، باغات سرسبزی بود. چشمه جوشانی بود با نام "باش کهریز" که باغات  را ...
13 ارديبهشت 1391

قصه آرش کمانگیر

تقدیم به دخترم سانای که قصه خیلی دوست داره در زمان های خیلی دور در سرزمین ایران پادشاهی به نام منوچهر حکومت می‌کرد. او پادشاه خوش‌شانسی نبود. چون افراسیاب، پادشاه کشور توران، در زمان حکومتش به ایران حمله کرده بود. تورانیان از مرز رودخانه جیحون گذشتند و تا دامنه‌های کوه البرز جلو آمدند و توانستند ایرانیان را در یک قلعه محاصره کنند. افراسیاب و سپاهیانش با آمدن به ایران خشک‌سالی و قحطی را آوردند. تمام چشمه‌ها و رودخانه‌ها خشک شدند و مدّت‌ها باران نبارید. تمام آذوقه ی قلعه با وجود خشک‌سالی پس از مدّت کوتاهی تمام شد. وضعیت خیلی سختی به وجود آمده بود. بچّه‌ها از گرسنگی گریه می‌کردند. مادران شب ...
12 ارديبهشت 1391

بازگشایی مدارس

دختر گلم امروز ٣ مهرماه  روز بازگشایی مدارس است صبح که می خواستم بیام دانشکده از خواب بیدار شدی وخواستی که لباساتو تنت کنم و شیر خواستی بهت دادم خوردی. گفتی میرم پایین در حال پایین آمدن از پله ها بودیم که دیدم عمه ات یه شاخه گل دستشه می خواد با مادر بزرگت بره مهدکودک پیش دریا. آخه  امسال میخواد بره پیش دبستانی . بهشون گفتم سانای رو هم ببرید و ازشون خدا حافظی کردم وبه راهم ادامه دادم .بی اختیار دلم میلرزید و اشک در چشمانم حلقه زده بود اونروز را در ذهنم تجسم میکردم که شاخه گلی به دست وکیفی در دوش می خوایی بری مدرسه .عزیزم همیشه نگران آینده ام من ریشه این نگرانی را بیشتر شاغل بودن می دانم چون همیشه موقعی که س...
9 ارديبهشت 1391

افطاری دانشکده

  عزیز مامان، امشب افطار مهمون دانشکده بودیم تو دختر خوبی بودی با اینکه شیطونی وشیرین زبونی می کردی ولی خیلی مودب بودی  تازه دو تا دوست پیدا کردی مریم دختر همکارمون وزهرا دختر یکی از اساتید ریاضی .
9 ارديبهشت 1391